چکیده مقاله: نشانه، جزء لاینفک زندگی انسان است. این عنصر تعامل و تقابل، بی تردید عامل پرمغزی است برای ایجاد طریقی در مباحث علمی و کارکردی مفاهیم در مکاتب هنری. بی شک در نوع نشانه ها و از منظر کارکرد، گونه های متعددی وجود دارد. نشانه های طبیعت، در زمره گونه ای پربحث در گستره فلسفه و علم است. فلاسفه یونان، و بویژه ارسطو و افلاطون در مفهوم طبیعت دو دیدگاه متفاوتی دارند. آنها در کلیت متعلق معرفت حقیقی هم عقیده اند امّا در هستی شناسی با هم اختلاف نظر دارند. ارسطو معتقد به افتراقِ جسم و ماده نیست ولی افلاطون بر این باور بود که نفس باقی است و ماده که همانا جسم است فانی. از دل این اندیشه ورزی، عناصر کارکردی رخ می نمایند که در مکاتب هنری و ادبی قابل بهره وری می باشند. تئاتر که همواره جزو پیشتازان مکاتب مختلف هنری بوده و گاهی خود نیز آغازگر جریانی نوین گردیده از جمله فرصت هایی است که جهان نشانه در آن عرض اندام می کند. رودخانه تاریخ در گذر زمان، از خود پسماندهایی به جا می گذارد و با فرسایش دوره پیشین و ورود به عصری جدید، چهره ای روشن تر از خود نشان می دهد. قرن بیستم با حضور پست مدرنیسم به سدهای شاخص در دوره های تاریخی تبدیل گردید. تئاتر پست مدرنیسم، با تکیه بر اندیشه مطروحه در دبستان خود، بستری عظیم در شناخت، انتقال و دگرگونی کهنه معناها در عنصر نشانه است که در این گفتار، مراد همان نشانه های طبیعت که بر مبنای اندیشه ارسطو و مشائیون است می باشد. پس تئاتر پست مدرن، پهنه ی پر تلاطمی است که می توان در آن به مواجهه آشنازدایانه با نشانه های طبیعت پرداخت و کارگردانان این مکتب نوپا با دستی باز و بستری آماده دست به دگرگونی معناهای از پیش تثبیت شده نشانه های طبیعت می زنند و مخاطب را شریک ارائه متن می کنند.
دیدگاه خود را بنویسید